مادرانه

دختر ناز من

سلام دختر نازنینم خیلی وقته که اینجا مطلبی رو ننوشتم و خودم از این بابت ناراحتم. جونم برات بگه که تو دیگه حسابی واسه خودت یه خانم شدی. البته یه خانم خیلی شیطون. دیشب گذاشته بودمت پیش بابایی و خودم رفته بودم حمام که طبقه بالا قرار داره. از حموم که اومدم بیرون، طبق معمول صدات می کردم و تو هم از پایین جواب میدادی که یهو پایین رو نگاه کردم و دیدم تو تنهایی رو پله سوم یا چهارم وایسادی. واااای یهو دلم هری ریخت پایین و داد زدم یا اباالفضل (ع)، که بابایی دوید و تو رو گرفت. اونم متوجه نشده بود کی تونستی این چند تا پله رو بیایی بالا. آخه پله ها باریک هستن و تو روشون جا نمیشی که بخوای چهار دست و پا ازشون بیایی بالا.خلاصه اینکه این ...
9 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد